loading...
مدیرکده | دانلود نمونه سوال و جزوه
کانال تخصصی درسخونه



برای اولین بار در ایران
فیلم های صفحه به صفحه
کتاب های پایه های اول تا ششم با
حجم بسیار کم اما با کیفیت
#توجه:دیگه نگران تموم شدن بسته های اینترنت تون نباشید
روی عکس زیر کلیک کنید



محمد عشریه بازدید : 666 چهارشنبه 10 اسفند 1390 نظرات (0)

در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد . سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد . بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود.

تا این که پس از لحظاتی پرسید:

آقا! اگر بادکنک سیاه را رها می کردید بالاتر می رفت؟

مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و گفت : " آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد."


تفاوت آدم ها در ظاهر آنها نیست! تفاوت آدمها در درون آنهاست، در تفکر آنهاست! 
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 626
  • کل نظرات : 634
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2160
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 80
  • بازدید امروز : 180
  • باردید دیروز : 457
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 1,723
  • بازدید ماه : 4,718
  • بازدید سال : 41,820
  • بازدید کلی : 7,757,635